الحکایة و التمثیل
ابن ادهم کرد ازان رهبان سؤال
کز کجا سازی تو قوتی حسب حال
گفت از روزی دهنده بازپرس
روزیم او میدهد زو راز پرس
چون بظاهر روزیئی بینی حلال
میمکن از باطن روزی سؤال
ترک جان پاک هر روزی کنی
تا زجائی چارهٔ روزی کنی
ای شده غافل ز مجروحی خویش
چند در بازی سبک روحی خویش
ای سبک دل گشته از خواب گران
وی بخورد و خواب قانع چون خران
تا نیائی تو بهمرنگی برون
کی شود از تو گران سنگی برون
چون بهمرنگی سبک گردی چو کاه
در کشندت زود سوی بارگاه
کاه چون با کهربا همرنگ بود
کهربا را زان بدو آهنگ بود
بود مغناطیس چون آهن برنگ
زان بهم رنگی درآوردش به تنگ
چون کسی در اصل همرنگ اوفتاد
دولتش زاغاز هم تنگ اوفتاد