غزل شمارهٔ ۶۸۶

ما دیدهٔ اشکبار داریم
در سینه دلی فکار داریم
دستی بجفا اگر گشائی
آهسته که شیشه بار داریم
بر آتش عشق او کبابیم
رو سرخ و درون زار داریم
چون شعلهٔ آتشیم در رقص
مستیم و هوای یار داریم
بوئی چو ز شهر یار آمد
ما روی بدان دیار داریم
ما را با شهر نیست کاری
ما کار بشهر یار داریم
ز آنروز که وعدهٔ لقا کرد
ما چشم در انتظار داریم
بر مقدم یار لعل و گوهر
از دیده و دل نثار داریم
زاهد ار عشق ننگ داند
ما نیز از زهد عار داریم
تو رطل گران سبک بما ده
با خشک گران چه کار داریم
پر کن جامی که این سر ما
چون گشت تهی خمار داریم
گرمی اینست ساقی امسال
ما دعوی غبن پار داریم
ما را تو غلام خویش مشمر
در خیل سگان شمار داریم
بر درگه تو برای عزت
خود را چون فیض خوار داریم