غزل شمارهٔ ۳۹۷۳
دل فسرده ز داغ آتشین عذار شود
که سنگ دیده ور از خرده شرارشود
اگر ز اهل دلی با شکستگی خوش باش
که دل شکسته چو گردد یکی هزار شود
چه غم ز سختی ایام پاک گوهر را
که لعل در جگر سنگ آبدار شود
به جای گرد قیامت ز خاک برخیزد
به این روش اگر آن فتنه جو سوار شود
فروغ روی تو از صد نقاب می گردد
مگر عذار ترا شرم پرده شود
ز اتفاق شود دشمن ضعیف قوی
که مور در نظر از اجتماع مار شود
نمی توان به سخن زود شد علم صائب
که از هزار یکی بر سخن سوار شود