غزل شمارهٔ ۴۴۵۰
از قید فلک برزده دامن بگریزید
چون برق ازین سوخته خرمن بگریزید
یک اوج به اندازه پرواز شررنیست
درسینه سنگ ودل آهن بگریزید
چون اخگردل زنده ازین سردمزاجان
در پرده خاکستر گلخن بگریزید
چون برق مگردید مقید به خس وخار
از باغ جهان برزده دامن بگریزید
هر جا که کند گرد غم از دورسیاهی
زیر علم باده روشن بگریزید
ماتمکده خاک سزاوار وطن نیست
چون سیل ازین دشت به شیون بگریزید
از ناوک دلدوز قضا امن مباشید
هرچندکه در دیده سوزن بگریزید
چون شبنم گل برسردستیدقضا را
چون آب اگر در دل آهن بگریزید
چون صائب اگر زخم نهانی است شما را
زنهار که از دیده سوزن بگریزید