غزل شمارهٔ ۴۶۸۳

ز طوطیان شکر ناب را دریغ مدار
ز سبز کرده خود آب رادریغ مدار
نگاه تشنه لبان شیشه در جگر شکند
ازین سفال می ناب را دریغ مدار
درین دو هفته که میراب این چمن شده ای
ز هیچ تشنه جگر آب را دریغ مدار
به شکر این که ترا عیسی زمان کردند
ز خسته شربت عناب را دریغ مدار
زهر که همچو صدف واکند دهن به سئوال
چو ابر گوهر سیراب را دریغ مدار
دهان شکوه سایل نهنگ خونخوارست
ازین نهنگ تو اسباب را دریغ مدار
ز هر که بر تو وبر دولت تو می لرزد
سمور و قاقم و سنجاب را دریغ مدار
دماغ سوختگان را به مأمنی برسان
ز شمع گوشه محراب را دریغ مدار
به هر روش که توانی خراب کن تن را
ازین ستمکده سیلاب را دریغ مدار
به هر کس آنچه سزاوار آن بود آن ده
ز چشم فتنه شکر خواب را دریغ مدار
یکی هزار شود در زمین قابل، تخم
ز آب، پرتو مهتاب را دریغ مدار
خوش است صحبت آشفتگان به هم صائب
ز زلف او دل بیتاب را دریغ مدار