غزل شمارهٔ ۳۱۷۳
زآتش گل به اعجاز رخ نیکو برویاند
گل از آتش به سحر نرگس جادو برویاند
سپند از آتش و خال از رخ و از دل سویدا را
اگر خواهد به حکم گوشه ابرو برویاند
به دست کوته ما ای تغافل پیشه رحمی کن
هواس سنبلت وقت است از کف مو برویاند
چه غم دارم گر افتادم زپا در جستجوی او؟
هجوم شوق صد بال و پر از بازو برویاند
اگر یک کف عرق زان سنبل تر بر زمین ریزد
زمین از هر کف خاکی گل شب بو برویاند
هلاک خواب شیرین خسرو و غافل ازین معنی
که خون بیگناهان خنجر از پهلو برویاند
خوشا خار سر دیوار و بخت سبز او صائب
اگر طالع گل ما را به این نیرو برویاند