۵۳- ابوالمغیث الحسین بن منصور الحلاج، رضی اللّه عنه
و منهم، مستغرق معنی و مستهلک دعوی ابوالمغیث الحسین بن منصور الحلاج، رضی اللّه عنه
از مستان و مشتاقان این طریقت بود و حالی قوی و همتی عالی داشت.
و مشایخ این قصه اندر شأن وی مختلفاند: به نزدیک گروهی مردود است، و به نزدیک گروهی مقبول؛ چون عمرو بن عثمان و ابویعقوب نهرجوری و ابویعقوب اقطع و علی بن سهل اصباهانی و جز ایشان گروهی رد کردندش؛ و باز ابن عطا و محمدبن خفیف و ابوالقاسم نصر آبادی و جملۀ متأخّران قبول کردندش؛ و باز گروهی اندر امر وی توقف کردهاند، چون جنید و شبلی و جُرَیری و حُصری و جز ایشان، و گروهی دیگر به سحر و اسباب آن وی را منسوب کردند.
اما اندر ایام ما شیخ ابوسعید و شیخ ابوالقاسم کُرَّکان و شیخ ابوالعباس شقانی رضی اللّه عنهم اندر وی سری داشتهاند و به نزدیک ایشان بزرگ بود. اما استاد ابوالقاسم قشیری رضی اللّه عنه گوید که: «اگر وی یکی از ارباب معانی و حقیقت بُوَد به هجران ایشان مهجور نگردد و اگر مردود حق و مقبول خلق بود به قبول خلق مقبول نگردد؛ به حکم تسلیم وی را بدو بازگذاریم و بر قدر نشانی که در وی یافتیم از حق، وی را بزرگ داریم.»
اما از این جمله مشایخ رُضِیَ عنهم بهجز اندکی منکرنیاند مر کمال فضل و صفای حال و کثرت اجتهاد و ریاضت وی را.
و اثبات ناکردن ذکر وی بی امانتی بودی اندر این کتاب، که بعضی از مردمان ظاهر ورا تکفیر کنند و بدو منکر باشند و احوال ورا به غدر و حیلت و سحر منسوب گردانند وپندارند که حسین منصور حلاج، حسن بن منصور حلاج است؛ آن ملحد بغدادی که استاد محمد زکریا بوده است و رفیق ابوسعید قرمطی. این حسین که ما را در امر وی خلاف است فارسی بوده است از بیضا، و رد و هجر مشایخ وی را، نه به معنی طعن اندر دین و مذهب است که اندر حال و روزگار است.
و وی ابتدا مرید سهل بن عبداللّه بود و بی دستوری برفت از نزدیک وی، و به عمروبن عثمان پیوست و از نزد وی بی دستوری برفت و تعلق به جنید کرد. وی را قبول نکرد، بدین سبب جمله مهجور کردند وی را. پس مهجور معاملت بود نه مهجور اصل. ندیدی که شبلی گفت: «أنا و الحلاج شیءٌ واحدٌ، فخلَّصَنی جُنونی و أهَلَکهُ عقلُه.» و اگر وی به دین مطعون بودی شبلی نگفتی: «من و حلاج یک چیزیم»، و محمد بن خفیف گفت: «هو عالِمٌ ربّانیٌّ. او عالم ربانی است»، و مانند این. پس ناخشنودی و عقوق پیران طریقت و مشایخ رُضِیَ عنهم هجران و وحشت بار آورد.
و وی را تصانیف ازهر است و رموز و کلام مُهذَّب اندر اصول و فروع.
و من که علی بن عثمان الجلابیام، پنجاه پاره تصنیف وی بدیدم اندر بغداد و نواحی آن و بعضی به خوزستان و فارس و خراسان. جمله را سخنانی یافتم چنانکه ابتدای نمودهای مریدان باشد، از آن بعضی قویتر و بعضی ضعیفتر، بعضی سهلتر و بعضی شنیعتر. و چون کسی را از حق نمودی باشد به قوت حال عبارت دست دهد و فضل یاری کند. سخن مُنغلق شود، خاصه که معبر اندر عبارت خود تعجب نماید. آنگاه اوهام را از شنیدن آن نفرت افزاید، و عقول از ادراک بازماند. آنگاه گویند که: «این سخن عالی است.» گروهی منکر شوند از جهل و گروهی مقر آیند به جهل. انکار ایشان چون اقرار باشد. اما چون محققان اهل بصر ببینند، در عبارت نیاویزند و به تعجب آن مشغول نگردند از ذم و مدح فارغ شوند و از انکار و اقرار برآسایند.
و باز آنان که حال آن جوانمرد را به سحر منسوب کردند، محال است؛ از آنچه سحر اندر اصول سنت و جماعت حق است، چنانکه کرامت و اظهار سحر اندر حال کمال، کفر باشد و از آنِ کرامت اندر حالِ کمال، معرفت؛ از آنچه یکی نتیجۀ سخط خداوند است جل جلاله و یکی قرینۀ رضای وی. و این سخن در باب اثبات کرامات مشرّح بیاریم، ان شاء اللّه. و به اتفاق اهل بصیرت، از اهل سنت و جماعت مسلمان ساحر نباشد و کافر مکرم نه؛ که اضداد مجتمع نشوند و حسین رضی اللّه عنه تا بود اندر لباس صلاح بود از نمازهای نیکو ذکر و مناجاتهای بسیار و روزههای پیوسته و تحمیدهای مهذب و اندر توحید نکتههای لطیف. اگر افعال وی سحر بودی این جمله ازوی محال بودی. پس درست شد که کرامات بود و کرامات جزولی محقق را نباشد.
و بعضی از اهل اصول وی را رد کردهاند و بر وی اعتراض آرند اندر کلمات وی به معنی امتزاج و اتحاد و آن تشنیع اندر عبارت است نه اندر معنی؛ که مغلوب را امکان عبارت نبود تا اندر غلبۀ حال عبارتش صحیح آید و نیز روا بود که معنی عبارت مشکل بود که اندر نیابند مقصود معبر را، وَهْمِ ایشان مر ایشان را از آن صورتی کند، ایشان مر آن را انکار کنند. آن انکار ایشان بدیشان باز گردد نه بدان معنی.
اما من گروهی دیدم از ملاحدۀ بغداد و نواحی آن خَذَلَهم اللّه که دعوی تولا بدو داشتند و کلام وی را حجت زندقۀ خود ساخته بودند واسم حلاجی بر خود نهاده و اندر امر وی غلو میکردند؛ چون روافضه اندر تولای علی، رضی اللّه عنه. اندر رد کلمات ایشان بابی بیارم اندر فرق فِرَق، ان شاء اللّه عزّ و جلّ.
و در جمله بدان که کلام وی اقتدا را نشاید؛ از آنچه مغلوب بوده است اندر حال خود نه متمکن، و کلام متمکنی باید تا بدان اقتدا توان کرد. پس عزیز است وی بر دل من بحمداللّه اما بر هیچ اصل طریقش مستقیم نیست و بر هیچ محل حالش مقررنه، و اندر احوالش فتنۀ بسیار است.و مرا اندر ابتدای نمودهای خود از وی قوتها بوده است، به معنی براهین، و پیش از این در شرح کلام وی کتابی ساختهام به دلایل و حجج علو کلام و صحت حالش ثابت کرده و اندر کتابی که کردهام بهجز آن کتاب منهاج نام ابتدا و انتهاش یاد کردهام، اینجا این مقدار نیز بیاوردم. پس طریقی را که به چندین احتراز اصل آن را ثابت باید کرد، چرا بدان تعلق و اقتدا کنند؟ اما هوی را هرگز با راستی موافقت نباشد، پیوسته چیزی میجوید از طریق اعوجاج تا اندر آن آویزد.
از وی میآید که گفت، رضی اللّه عنه: «الألسِنَةُ مُستَنطِقاتٌ تحتَ نُطقِها مُستَهلَکاتٌ.» یعنی زبانهای گویا هلاک دلهای خاموش است. این عبارات جمله آفت است و اندر حقیقت معنی هذر باشد. چون معنی حاصل بود به عبارت مفقود نگردد. چون معنی مفقود بود به عبارت موجود نگردد، سوای آن که اندر آن پنداشتی پدیدار آید و طالب را هلاک کند تا وی عبارت را پندارد که معنی است. واللّه اعلم.