شمارهٔ ۴۷۷ - این قطعه در شکایت از ملکشاه و نظامالملک گفت و متغیر شدند و فتوحی آنرا جواب گفت
کار کار ملک و دوران دوران وزیر
این ز آصف بدل و آن ز سلیمان ثانی
عالمی از کرم این همه در آسایش
امنی از قلم آن همه در آسانی
جود ایشان رقم رغبت روزی بخشی
عدل ایشان علم کسوت آبادانی
تا جهان بیعت فرمان بری ایشان کرد
هیچ مختار نزد یک دم بیفرمانی
غرض چرخ کمالیست که ایشان دارند
چون برآید برهد زین همه سرگردانی
حبذا عرصهٔ ملکی که درو جغد همی
بیدریغا نبرد آرزوی ویرانی
مرحبا بسطت جاهی که درو منقطعاند
مسرع سایه و خورشید ز بیپایانی
نگذرد روزی بر دولت ایشان به مثل
که نه بر مهرهٔ گردن بودش پیشانی
در چنین دولت و من یکتن قانع به کفاف
بیم آنست که آبم ببرد بینانی
نظم و نثری که مرا هست در این ملک مگیر
که از آن روی به صد عاطفتم ارزانی
ملک مصر چه باید که ز اهل کنعان
بیخبر باشد خاصه که بود کنعانی
معتبر گر سخنست آنکه از آن مجموعست
خازن خاص ملک دارد اگر بستانی
بس بخوانی نه بر آن شکل که طوطی الحمد
بلکه تفتیش معانی کنی ار بتوانی
هم تو اقرار کنی کانوری از روی سخن
روح پاکیزه برد از سخن روحانی
در حضورست از این نقش یقین میشودم
خاصه با مهره در ششدر بیسامانی
گر مرا معطی دینار ازین خواهد بود
بینیازند و مرا فاقهٔ جاویدانی
تو که پوشیده همی بینی از دور مرا
حال بیرون و درونم نه همانا دانی
طاق بوطالب نعمهست که دارم ز برون
وز درون پیرهن بلحسن عمرانی
انوری این چه پریشانی و بیخویشتنی است
هیچ دانی که سخن بر چه نسق میرانی
بر سر خوان قناعت شده همکاسهٔ عقل
چند پرسی چو طفیلی خبر مهمانی
پسر سهل گدا گر شنود حال آرد
کایت کدیه چو عباس خوشک میخوانی