غزل شمارهٔ ۱۱
یار ما هرگز نیازارد دل اغیار را
گل سراسر آتشست، اما نسوزد خار را
دیگر از بیطاقتی خواهم گریبان چاک زد
چند پوشم سینهٔ ریش و دل افگار را؟
بر من آزرده رحمی کن، خدا را، ای طبیب
مرهمی نه، کز دلم بیرون برد آزار را
باغ حسنت تازه شد از دیدهٔ گریان من
چشم من آب دگر داد آن گل رخسار را
روز هجر از خاطرم اندیشهٔ وصلت نرفت
آرزوی صحت از دل کی رود بیمار را؟
حال خود گفتی: بگو، بسیار و اندک هر چه هست
صبر اندک را بگویم، یا غم بسیار را؟
دیدن جانان دولتی باشد عظیم
از خدا خواهد هلالی دولت دیدار را