غزل شمارهٔ ۱۹۰
برخیز طبیبا که دلآزردهام امروز
بگذار مرا، کز غم او مردهام امروز
چون برگ خزان چهرهٔ من زرد شد از غم
کو آن گل سیراب؟ که پژمردهام امروز
چون گوشهٔ دامان من از خون شده رنگین
هر گوشه که دامان خود افشردهام امروز
امروز مرا چون فلک آورد به افغان
من نیز فغان را به فلک بردهام امروز
ای قبلهٔ مقصود، ز من روی مگردان
کز هر دو جهان رو به تو آوردهام امروز
بگذار، هلالی، که به صد درد نالم
کز جور فلک تیر جفا خوردهام امروز