غزل شمارهٔ ۶۶۳۱

تا سرو ترا راه به گلزار فتاده
گل گشته به تعظیم تو از شاخ پیاده
مه حلقه ابروی تو در گوش کشیده
سر بر خط مشکین تو خورشید نهاده
دنباله چشم تو گذشته است ز ابرو
آهوی تو از سایه خود پیش فتاده
دل نیز سیه می شود از گوشه نشینی
در گوهر اگر سبز شود آب ستاده
آن به که به گرد دل درویش کند طوف
آن را که میسر نشود حج پیاده
یابد ز اجل چاشنی قند مکرر
در زندگی آن کس که بمیرد به اراده
تقصیر مکن در مدد خلق که باشد
بال و پر توفیق، دل و دست گشاده
از خوردن خون ظالم خونخوار شود سیر
اندازه اگر حفظ توان کرد به باده
صائب نشد از توبه مرا نفس به فرمان
گیرندگی سگ نشود کم به قلاده