غزل شمارهٔ ۱۶۸
غیردلدار وفا دار کسی دیگر نیست
نیست اغیار بجز یار کسی دیگر نیست
نیست در راسته بازار جهان غیریکی
خویشرا اوست خریدار کسی دیگر نیست
دیده دل بگشا تا که به بینی بعیان
که بجز واحد قهار کسی دیگر نیست
اوست باقی و دگرها همه دروی فانی
اوست در جمله نمودار کسی دیگر نیست
اهل عالم همه مستند زصهبای فنا
غیر آن ساقی هشیار کسی دیگر نیست
چشم بر هر چه گشودیم ندیدیم جز او
شد یقین آنه درین دار کسی دیگر نیست
هانکه بازی ندهد عشوه بیگانه ترا
آشنا اوست جز او یار کسی دیگرنیست
کو کسی تا که کند غور سخنهای مرا
بجز از صاحب گفتار کسی دیگر نیست
فیض از صاحب گفتار مزن دم زنهار
غیر دیّار در این دار کسی دیگر نیست