غزل شمارهٔ ۳۷۷
غنچهٔ باغ غیر خندان نیست
بگذر از غیر او که چندان نیست
هر که نقش خیال غیری بست
نقشبندی او به سامان نیست
عاقلی کی چه عاشقی باشد
مست و مخمور هر دو یکسان نیست
در دل هر که گنج معرفت است
هست معمور و گنج ویران نیست
دردمندیم و درد می نوشیم
به از این درد ، درد درمان نیست
ای که گوئی که توبه از می کن
این چنین کار ، کار رندان نیست
عاشق رند و مست چون سید
در خرابات می پرستان نیست