غزل شمارهٔ ۱۰۸۳

بگذر ز وجود و ز عدم هم
بگذر ز حدوث وز قدم هم
در آب بشو کتاب معقول
بشکن تو دوات را قلم هم
رو دنیی و آخرت رها کن
تا نور نماند و ظلم هم
می نوش ز خم خسروانی
آخر چه کنی تو جام جم هم
آنجا که منم نه صبح و نه شام
نه روز و نه شب نه بیش و کم هم
میخانه اگر چه بیکران است
می نوش به قدر خویش هم هم
نعمت بگذار نعمت الله
از لا چه گشاید و نعم هم