بخش ۱۸ - بقیهٔ قصهٔ بنای مسجد اقصی
چون سلیمان کرد آغاز بنا
                        پاک چون کعبه همایون چون منی
                        در بنااش دیده میشد کر و فر
                        نی فسرده چون بناهای دگر
                        در بنا هر سنگ کز که میسکست
                        فاش سیروا بیهمی گفت از نخست
                        همچو از آب و گل آدمکده
                        نور ز آهک پارهها تابان شده
                        سنگ بیحمال آینده شده
                        وان در و دیوارها زنده شده
                        حق همیگوید که دیوار بهشت
                        نیست چون دیوارها بیجان و زشت
                        چون در و دیوار تن با آگهیست
                        زنده باشد خانه چون شاهنشهیست
                        هم درخت و میوه هم آب زلال
                        با بهشتی در حدیث و در مقال
                        زانک جنت را نه ز آلت بستهاند
                        بلک از اعمال و نیت بستهاند
                        این بنا ز آب و گل مرده بدست
                        وان بنا از طاعت زنده شدست
                        این به اصل خویش ماند پرخلل
                        وان به اصل خود که علمست و عمل
                        هم سریر و قصر و هم تاج و ثیاب
                        با بهشتی در سؤال و در جواب
                        فرش بیفراش پیچیده شود
                        خانه بیمکناس روبیده شود
                        خانهٔ دل بین ز غم ژولیده شد
                        بیکناس از توبهای روبیده شد
                        تخت او سیار بیحمال شد
                        حلقه و در مطرب و قوال شد
                        هست در دل زندگی دارالخلود
                        در زبانم چون نمیآید چه سود
                        چون سلیمان در شدی هر بامداد
                        مسجد اندر بهر ارشاد عباد
                        پند دادی گه بگفت و لحن و ساز
                        گه به فعل اعنی رکوعی یا نماز
                        پند فعلی خلق را جذابتر
                        که رسد در جان هر باگوش و کر
                        اندر آن وهم امیری کم بود
                        در حشم تاثیر آن محکم بود