غزل شمارهٔ ۲۱
چشم مست یار شد مخمور و مدهوشیم ما
باده از جوش نشاط افتاد و در جوشیم ما
نالهٔ ما حلقه در گوش اجابت میکشد
کز سحرخیزان آن صبح بناگوشیم ما
فتنهٔ صد انجمن، آشوب صد هنگامهایم
گر به ظاهر چون شراب کهنه خاموشیم ما
نامهٔ پیچیده را چون آب خواندن حق ماست
کز سخن فهمان آن لبهای خاموشیم ما
بی تامل چون عرق بر روی خوبان میدویم
چون کمند زلف، گستاخ بر و دوشیم ما
از شراب مارگ خامی است صائب موج زن
گر چه عمری شد درین میخانه در جوشیم ما