غزل شمارهٔ ۱۳۶۸

لفظ معنی شد، در آن تنگ دهن مأوا نیافت
خرده گل آب شد، در غنچه او جا نیافت
خودنمایی شیوه ما نیست در راه طلب
گرد ما را هیچ کس در دامن صحرا نیافت
گشت از کوتاه دستی پر گهر جیب صدف
موج از طول امل گوهر درین دریا نیافت
تا نشد عالم سیه در چشم ساغر از خمار
صبح امید از بیاض گردن مینا نیافت
نیست معجز را اثر در طینت آهن دلان
چشم سوزن روشنی از صحبت عیسی نیافت
خیمه تا بیرون نزد صائب ازین بستانسرا
در حریم دیده خورشید، شبنم جا نیافت