غزل شمارهٔ ۴۸۱۲

بر شیشه و پیاله ظفر یافت دست ما
ای آفتاب داغ شو، ای آسمان بسوز
راهی است راه عشق که ناچار رفتنی است
یوسف تو هم در آتش این کاروان بسوز
بر کوره گلابگر افتاد راه گل
بلبل تو نیز خار و خس آشیان بسوز
مردانه زیر تیغ چو شمع ایستاده شو
تا ممکن است تن زن و تا می توان بسوز
زین بیش پایمال درین خاکدان مباش
از بوسه وداع دل آسمان بسوز
خاکستر مرا ز حسد چشم می زنند
پروانه مرا ز نظرها نهان بسوز
صائب ز آستانه جانان، دل شبی
بربای بوسه ای و دل پاسبان بسوز