شمارهٔ ۱۰
ای که ز من میکنی سؤال حقیقت
من چو تو آگه نیم ز حال حقیقت
عقل سخن پرور است جاهل ازین علم
نطق زبان آور است لال حقیقت
تا ز کمال یقین چراغ نباشد
رو ننماید بجان جمال حقیقت
بدر تمام آنگهی شوی که برآید
از افق جان تو هلال حقیقت
طایر میمون عشق جو که در آرد
بیضهٔ جان را به زیر بال حقیقت
جمله سخن حرفی از کتابهٔ عشق است
جمله کتب سطری از مثال حقیقت
دل که نباشد مدام منشرح از عشق
تنگ بود اندرو مجال حقیقت
راه خرابات عشق گیر که آنجاست
مدرسهای بهر اشتغال حقیقت
ساقی آن میکده به جام شرابی
لون دو رنگی بشست از آل حقیقت
حی علی العشق گوید از قبل حق
با تو که کردی ز من سال حقیقت ،
گر نفسی از امام شرع مطهر
اذن اذان یابدی بلال حقیقت
شاخ درخت هوا چو گشت شکسته
بیخ کند در دلت نهال حقیقت
خط معما شوی و نقطه زند عشق
صورت حال تو را به خال حقیقت
هست درخشان برون ز روزن کونین
پرتو خورشید بیزوال حقیقت
کرده طلوع از ورای سبع سماوات
اختر مسعود بیوبال حقیقت
با مه دولت قران کنی چو شرف یافت
کوکب جانت به اتصال حقیقت
تا چو زنانش به رنگ و بوی بود میل
مرد کجا باشد از رجال حقیقت؟
نیست شو از خویشتن که عرصهٔ هستی
مینکند هرگز احتمال حقیقت
شمسهٔ حقالیقین چو چشمهٔ خورشید
شعله زنان است در ظلال حقیقت
سفته گر در علم گفت روا نیست
از صدف شرع انفصال حقیقت
تیره مکن آب او به خاک خلافی
کز تو ترشح کند زلال حقیقت
نشو نیابد نهالت ار ندهد آب
شرع چو ریحانت از سفال حقیقت
آهوی مشکین اگر شوی نکند بوی
سنبل جان تو را غزال حقیقت
وه که ز زاغان اهل قال چه آید
بر سر طوطی خوش مقال حقیقت
حصن تن او خراب شد چو سپردید
قلعهٔ جانش به کوتوال حقیقت
نفس شریفش رسیده بد به شهادت
پیشتر از مرگ در قتال حقیقت
گر دل تو از فراق جان بهراسد
تو نشوی لایق وصال حقیقت
جان و جهان را چو باد و خاک شماری
گر بوزد بر دلت شمال حقیقت
در کف صراف شرع سنگ و ترازوست
معدن جود است در جبال حقیقت
بر در آن معدن از جواهر عرفان
سود کند جان به راس مال حقیقت
والی ملک است شرع تند سیاست
در ملکوتآ ببین جلال حقیقت
کوس شریعت کند غریو به تشنیع
گر تو بکوبی برو دوال حقیقت
شرع که در دست حکم قاضی عدل است
مسند او هست پای مال حقیقت
گرمی و سردی امر و نهی دهد پشت
روی چو بنماید اعتدال حقیقت
عقلک شبهه طلب که با دو ورق علم
دمدمه میکرد در جدال حقیقت،
رستم آن معرکه نبود، از آنش
پنجه بهم در شکست زال حقیقت
جمله شرایع اگر زبان تو باشند
و آن همه ناطق به قیل و قال حقیقت،
تا به ابد گر بیان کنی نتوان داد
شرح یکی خصلت از خصال حقیقت
مسلهای مشکل است یک سخن از من
بشنو و دم در کش از مقال حقیقت
محرم این سر، روان پاک رسول است
جان وی است آگه از کمال حقیقت