غزل شمارهٔ ۲۵۴۰
زلف دلها را به دور خط نگهبانی کند
چون شود معزول عامل سبحه گردانی کند
دست گلچین می شود هر خار مژگانی که هست
از عرق چون چهره ساقی گل افشانی کند
شکر قاتل را به خاموشی ادا کردم که نقش
خامه نقاش را تحسین به حیرانی کند
چون صنوبر در سر هر موی دارد ناله ای
هر که دلهای پریشان را نگهبانی کرد
معنی فرمانروایی نیست جز اجرای حکم
در سرای خویش هر موری سلیمانی کند
شرط مهمانی غذای روح سامان دادن است
اهل دل راهر که می خواهد که مهمانی کند
از گرانجانان سبکروحی که کلفت می کشد
با سبکروحان نمی باید گرانجانی کند
زندگانی تلخ بر دریا شود هر گه صدف
دست خود را باز پیش ابر نیسانی کند
قد چو خم شد، زود می آید بسر دوران عمر
وسعت میدان چه با این اسب چوگانی کند؟
زخمی شمشیر زهرآلود منت، از کریم
مد احسان را شمار چین پیشانی کند
نغمه داودی اینجا در پس صد پرده است
پیش صائب کیست بلبل تا غزلخوانی کند؟