غزل شمارهٔ ۲۰۸
بشنو معانئی که بیان ولایتست
دارم نشانئی که نشان ولایتست
آب حیات ماست به هر سو که می رود
سرچشمه اش ز بهرهٔ خوان ولایتست
ملک جهان چو باغ بهاری است تازه شد
حکمی به ما رسید که آن ولایتست
ایام غم گذشت دگر شاد و خرمیم
آمد امام وقت زمان ولایتست
بشنو به ذوق گفتهٔ مستانه گوش کن
کین قول عاشقان و زبان ولایتست
گنجینهٔ ولایت والی دل ولیست
جانم فدای اوست که جان ولایتست
از خوان نعمت الله ما نعمتی بخور
خوش نعمتی بود که ز خوان ولایتست