غزل شمارهٔ ۷۵۳

در کعبه گر ز دوست نبودی نشانه‌ای
حاجی چه التفات نمودی به خانه‌ای؟
مرغان آن هوا به زمین چون کنند میل؟
تا در میان دام نبینند دانه‌ای
بویی ز وصل اگر به مشامش نمی‌رسید
رغبت به هیچ موی نمی‌کرد شانه‌ای
این کوشش و کشش همه بی‌کار چون بود؟
عاقل چگونه دل بنهد بر فسانه‌ای؟
تا عشق آتشی نزند در درون دل
از راه سینه کی بدر افتد زبانه‌ای؟
محتاج پیک و نامه نباشد مرید را
کانجا کفایتست سر تازیانه‌ای
خیز، ای رفیق خفته، که صوت نشیدخوان
آتش فگند در شتران از ترانه‌ای
ثابت نباشد آن قدم اندر طریق عشق
کو می‌کند ز خار مغیلان کرانه‌ای
گر راستست، هر چه طلب می‌کنم تویی
وین راه دور نیست بغیر از بهانه‌ای
با اوحدی یکی شو و مشنو که: در وجود
هرگز در آن یگانه رسد جز یگانه‌ای
ما را اگر محال نباشد به پیشگاه
این فخر بس که: بوسه دهیم آستانه‌ای