غزل شمارهٔ ۱۳۸
مقام عاشقان در ملک جان است
مکان عارفان در لامکان است
سرای می فروشان حقیقی
به خلوت خانهٔ اقلیم جان است
تو درد دل نمی دانی دوایش
دوای درد دل سوز روان است
نشان و نام را بگذار و می رو
که راه کوی عشقش بی نشان است
نهان است از همه عالم ولیکن
ز پیدائی عیان اندر عیان است
بیانی میکنم از صورت دوست
در این معنی معانی را بیان است
به دین سیدم چون نعمتالله
برآنم من که دلدارم بر آن است