غزل شمارهٔ ۴۵۱۹
بخل ممسک از می افزونتر شود
سخت تر گردد گره چون تر شود
گوشه گیری آب روی عزت است
قطره در جیب صدف گوهر شود
حرص را نشو ونما از آرزو ست
خار وخس بر شعله بال و پر شود
سایه گستر باش کافتد در زوال
سایه خورشید چون کمتر شود
در دل روشن نباشد پیچ وتاب
از جلا آیینه بی جوهر شود
با تهیدستی قناعت کن که نی
بینوا گردد چوپر شکر شود
قرب خوبان رنج باریک آورد
رشته در عقد گوهر لاغر شود
سر مپیچ از تیره بختیها که حسن
از خط مشکین نکو محضر شود
گر ببیند ماه شبگرد مرا
مه سپند وهاله اش مجمر شود
آن سبکروحم که در دریای عشق
بادبان بر کشتیم لنگر شود
پیشوایی را بلاها در قفاست
وای بر فردی که سر دفتر شود
گوش گیرد عندلیب از گل به وام
هر کجا صائب سخن گستر شود