غزل شمارهٔ ۶۹۸۱
نمی آید از من دگر بردباری
دو دست من و دامن بی قراری
من و طفل شوخی که صد خانه زین
ز مردان تهی ساخت در نی سواری
معلم کباب است از شوخی او
کند برق را ابر چون پرده داری؟
کند کبک تقلید رفتار او را
ادب نیست در مردم کوهساری!
مرا کارافتاده صائب به شوخی
که کاری ندارد به جز زخم کاری