غزل شمارهٔ ۷۹۷
نتوان به بی مثال رسید از مثال ها
از ره مرو به موج سراب خیال ها
بانگ جرس ز خوبی یوسف چه آگه است؟
در کنه ذات حق نرسد قیل و قال ها
زرین چو برگ های خزان دیده گشته اند
از باد دستی تو، زبان سؤالها
ما چون قلم تمام زبان شکایتیم
در خلوتی که قال شمارند حالها
از اشتیاق دام تو مرغان دوربین
در بیضه می دهند سرانجام بالها
در روزگار چشم تو جام تهی نماند
یکسر شدند ماه تمام این هلال ها
داغی که بود بر دل مجنون دورگرد
شد تازه از سیاهی چشم غزال ها
ده در شود گشاده، شود بسته چون دری
دارند ده زبان ز ده انگشت، لالها
در عهد پاکدامنی او نمی رود
دلهای بد گمان به ره احتمال ها
صائب ز خوابهای پریشان خلاص شد
هر کس که ساده کرد دل از خط و خال ها