غزل شمارهٔ ۵۹۱۱
کو بخت که در میکده با یار نشینم؟
در ماتم غمهای جگر خوار نشینم
مانند حباب از دل می سر بدر آرم
با نغمه به یک پرده و یک تار نشینم
هر مصلحت عقل کم از کوه غمی نیست
کو رطل گرانی که سبکبار نشینم؟
حسن رخ گل چشم به راه نگه ماست
از همت پست است که با خار نشینم
آه این چه حجاب است که از شرم رخ تو
در خانه خود روی به دیوار نشینم
صائب چه کنی منع من از عاشقی و شعر؟
اینها به ازان نیست که بیکار نشینم؟