غزل شمارهٔ ۱۴۷
نقش خیال اوست که گویند عالم است
این صورتست و معنی آن اسم اعظم است
اسمی که هست جامع اسما به نزد ما
آن اسم اعظمست و بر اسما مقدمست
جام جهان نماست پر از می بیابگیر
شادی ما بنوش که جام می جم است
سردار عاشقان به سر دار پا نهاد
دعوی که می کند بر یاران مسلم است
خمخانه ایست پر می و ساقی ما کریم
رندان کم اند خواجه نگوئی که می کم است
از زخم عشق گرچه دلم ریش شد ولی
ناله نمی کنم که چنان ریش مرهم است
با جام می دمی چو بر آریم خوش بود
خاصه دمی که سید سرمست همدمست