غزل شمارهٔ ۱۱۶۳
دوستی های جهان با ریو و رنگ آلوده است
شهد این مکار با چندین شرنگ آلوده است
دامن از خون شهیدان چیدن از انصاف نیست
کز شفق خورشید هم دامن به رنگ آلوده است
سعی کن نامی درین عالم به گمنامی برآر
ورنه هر نامی که هست اینجا به ننگ آلوده است
باده ممزوج می باید دل بیمار را
سازگار طبع عاشق صلح جنگ آلوده است
دختر رز را مکن زنهار صاحب اختیار
کاین سیه رو نام مردان را به ننگ آلوده است
بر سر جوش است دیگر خون حشر انتقام
تا که از خون ضعیفان باز چنگ آلوده است؟
از خدنگ او چرا دل می کند پهلو تهی؟
گرنه از خون رقیبان آن خدنگ آلوده است
جود بی منت مجو از کس که خورشید بلند
از فروغ خود به خون رخسار سنگ آلوده است
بی شفق هرگز بساط چرخ خشم آلود نیست
دایم از خون چنگ و دندان پلنگ آلوده است
کی دل بیتاب را مانع ز رفتن می شود؟
وعده صلحی که با صد عذر لنگ آلوده است
عاشقان صائب بلا گردان معشوق خودند
زین سبب بال و پر طوطی به زنگ آلوده است