غزل شمارهٔ ۴۸۵۵
صبح شد مطرب، قدح راپرکن از می زود باش
ازدم جان بخش جان کن درتن نی زود باش
می پرد گوش اجابت در هوای ناله ات
هایهایی سر کن ای بیدرد، هی هی زود باش
این که می ازخم به مینا می کنی، در جام کن
این دو منزل را یکی کن ای سبک پی زود باش
فیض از آیینه تاریک روگردان شود
صیقلی کن سینه رااز ساغر می زود باش
ناله نی کشتی می را بود باد مراد
دور ساغر درگره افتاد ای نی زود باش
تا به خود جنبیده ای از دست فرصت رفته است
جام را پر، شیشه راخالی کن ازمی زود باش
بارغم درسینه مجنون نفس نگذاشته است
گربه صحرا می روی ای ناقه از حی زود باش
تا ندزدیده است مطرب دست رادر آستین
گر بساط زندگانی می کنی طی زود باش
این جواب آن غزل صائب که می گوید و دود
ساقیا مصر قدح خالی است، هی هی زود باش