غزل شمارهٔ ۵۸۶
ما چشم جهانیم، که این راز بدیدیم
پوشیده رخ آن بت طناز بدیدیم
هم صورت او از همه نقشی بشنیدیم
هم لهجهٔ او در همه آواز بدیدیم
آن قامت و بالا، که بجز ناز ندانست
بیعشوه خرامان شد و بیناز بدیدیم
پیش از زحل و زهره و برجیس بگفتیم
ما طلعت خورشید یک انداز بدیدیم
چون شمع به یک لمعه گران نور نمودیم
صد بار زبان در دهن گاز بدیدیم
تا گشت وجود و عدم ما متساوی
او را ز وجود همه ممتاز بدیدیم
زین کهنه قفس باز نگردیم و ز بندش
تا سوی فلک فرصت پرواز بدیدیم
یاران قدیمی، که ز ما روی نهفتند
چون پرده تنک شد همه را باز بدیدیم
سازیست بزرگ این تن و ما کوشش بسیار
کریدم که ماهیت این ساز بدیدیم
از عجز بدین در ننهادست کسی پای
ما سر بنهادیم چو اعجاز بدیدیم
دوش اوحدی از واقعه ما را خبری داد
هم شکر که یک واقعه پرداز بدیدیم