غزل شمارهٔ ۹۷۳

تصور جوهر اکاهی قدرت‌کجا دارد
بهار فضل آن سوی تعقل رنگها دارد
نهال آید برون تخمی‌ که افشانند بر خاکش
دربن صحرا ز پا افتادن ایجاد عصا دارد
ندید از آبله ریگ روان منع جنون‌تازی
به‌نومیدی زپا منشین‌که هر وامانده پا دارد
به‌گردون می‌برد نظاره را واماندن مژگان
مشو غافل ز پروازی که بال نارسا دارد
غریق آیی برون تا محرم تحقیق سازندت
که این دپا بقدر موج دستی آشنا دارد
اثرهای دعا روشن نشد بی‌احتیاج اینجا
ز اسرار کرم گر آگهی دارد گدا دارد
سراپا محوشد تا جمله آگاهی شوی بیدل
بقدر گم ‌شدنها هرکه اینجا رهنما دارد