غزل شمارهٔ ۱۰۵۲
عشق او در میان جان دارم
عاشق عشق چون بهان دارم
در خرابات مست می گردم
میل خاطر به عاشقان دارم
هر چه دارم ز صورت و معنی
همه با یار در میان دارم
با من از وصل و هجر کمتر گوی
که فراغت از این و آن دارم
کار من عاشقی و میخواریست
تا که جان در بدن روان دارم
با حریفان عاشق سرمست
مجلسی خوشتر از جنان دارم
نعمت الله دارم ای درویش
گنج سلطان انس و جان دارم