غزل شمارهٔ ۲۷۱۸
خانه مردم اگر از ماه روشن می شود
کلبه تاریک ما از آه روشن می شود
جلوه برقی نیستان را چراغان می کند
عالمی از یک دل آگاه روشن می شود
در عزیمت راهرو چون صبح اگر صادق بود
هر قدر تاریک باشد راه روشن می شود
چون ید بیضا ز خوان نعمت فرعونیان
دست خود را گر کنی کوتاه، روشن می شود
تشنه دیدار هیهات است گردد ناامید
عاقبت از ماه کنعان چاه روشن می شود
از هم آوازان برافروزد شبستان خیال
این ره تاریک از همراه روشن می شود
دیگران را از نفس آیینه گر گردد سیاه
سینه ما از نسیم آه روشن می شود
نیست غیر از گوشه دل در جهان آب و گل
خانه ای کز بستن درگاه روشن می شود
آتشی در دل نهان دارم که سنگ از پرتوش
چون کف دست کلیم الله روشن می شود
سرسری نتوان به کنه حیله اندوزان رسید
کز تأمل آب زیرکاه روشن می شود
ترجمان خانه بیدل صریر او بس است
حال ما از ناله جانکاه روشن می شود
خانه ما را ز بی برگی نمی باشد چراغ
از چراغ رهگذر گه گاه روشن می شود
نیست جز دریوزه دل، بستگیها را کلید
کور اگر آید به این درگاه روشن می شود
صائب ازکرم شب افروزی درین ظلمت سرا
کلبه ما قانعان چون ماه روشن می شود