غزل شمارهٔ ۸۴۹
یک حقیقت هست ما را در نظر
این حقیقت در حقایق می نگر
هم حقیقت هم حقایق آن توئی
با خود آ گر زانکه هستی با خبر
اصل و فرع عالمی ای نور چشم
حق طلب فرما و از خود درگذر
چون یکی اندر یکی باشد یکی
آن یکی در عین اعیان می نگر
زر یکی و تنگهٔ زر بی شمار
یک حقیقت صورتش بی حد و مر
آفتابی تافته بر آینه
گشته پیدا فتنهٔ دور قمر
بگذر از مخموری ای جان عزیز
نعمت الله جوی وان گه باده خور