غزل شمارهٔ ۲۰۳۸
حسن ترا به نقش و نگار احتیاج نیست
روی شکفته را به بهار احتیاج نیست
اندیشه وصال ندارند عاشقان
از دست رفته را به کنار احتیاج نیست
کان نمک کجا به نمکدان برد نیاز؟
شور مرا به خنده یار احتیاج نیست
ما صلح کرده ایم به دل از جهان گل
هر جا که مهره هست به مار احتیاج نیست
گوش سخن شنو نکشد رنج گوشمال
دلهای نرم را به فشار احتیاج نیست
از مشرب وسیع به جنت فتاده ایم
این نخل موم را به بهار احتیاج نیست
یک آینه است شش جهت از نور روی تو
حسن ترا به آینه دار احتیاج نیست
از بس هوای کشور مازندان ترست
مخمور را به آب خمار احتیاج نیست
از جوش صید، پر نتواند گشود تیر
اینجا کمین برای شکار احتیاج نیست
رنگینی کلام، گلستان من بس است
صائب مرا به باغ و بهار احتیاج نیست