غزل شمارهٔ ۲۳۲

سر درین راه عشق دردسر است
بگذر از سر که کار معتبر است
سر موئی حجاب اگر باقی است
بتراشش چه جای ریش و سرست
سر بنه زیر پا و دستش گیر
گر تو را میل تاج یا کمر است
نفسی صحبتش غنیمت دان
زانکه عمر عزیز در گذر است
زاهدان دیگرند و ما دیگر
حالت ما و ذوق ما دگر است
عاشقی کو ز ما خبر دارد
از خود و کاینات بی خبر است
نظری کن ببین به دیدهٔ ما
نعمت الله چو نور در نظر است