غزل شمارهٔ ۱۴۸۶
زنگ آیینه من صحبت بیدردان است
نفس سوختگان مغز مرا ریحان است
نعل پیران بود از قامت خم در آتش
این کمانی است که چون تیر، سبک جولان است
آفتابی که بود ایمن از آسیب زوال
قرص نانی است که بر سفره درویشان است
آسیایی که ز خود آب بیرون می آرد
زیر گردون سبکسیر همین دندان است
می دهد زود سر سبز ز غفلت بر باد
هر که چون پسته درین بزم لبش خندان است
نیست در قافله گریه ما پیش و پسی
صدف دیده ما پر گهر غلطان است
می رسد زود به خورشید چو شبنم صائب
دیده هر که درین سبز چمن حیران است