غزل شمارهٔ ۳۴۴۴
گر صفای حرم کعبه ز زمزم باشد
زمزم کعبه دل دیده پر نم باشد
تا نبندی ز سخن لب، نشود دل گویا
نطق عیسی ثمر روزه مریم باشد
دست حرص از دل سودازدگان کوتاه است
دانه سوخته از مور مسلم باشد
برگ عیش از چمن سبز فلک چشم مدار
که گلش کاسه دریوزه شبنم باشد
چون سبک دست تواند به جهان افشاندن؟
دست هرکس به ته سنگ ز خاتم باشد
همه دانند که مطلب ز دعا آمین است
زلف اگر بر خط شبرنگ مقدم باشد
می خلد در دل مغرور مرا چون سوزن
بخیه زخمم اگر رشته مریم باشد
صائب آنان که به گفتار سرآمد شده اند
خصم خود را نپسندند که ملزم باشد