غزل شمارهٔ ۴۵۲۹

از بیم خط آن لب شد باریک وچنین باشد
آن را که چنین زهری در زیر نگین باشد
در خانه زین هر کس شمشاد ترا بیند
داند که رعونت را معراج همین باشد
آن خال معنبر نیست محتاج به کنج لب
دزدی که جگردارست فارغ ز کمین باشد
از در ثمین گردید پهلوی صدف لاغر
با هر که شود جانان همخانه چنین باشد
سر رشته یکتایی در ترک خودی بسته است
شیرازه این اوراق از چین جبین باشد
عیسی ز سبکروحی بر چرخ کند جولان
قارون ز گرانجانی در زیر زمین باشد
هر جا دل هر کس هست آنجاست مقام او
در روی زمین عارف برعرش برین باشد
هر گز نشود سر سبز در کان نمک ریحان
مشکل که بر آرد خط لب چون نمکین باشد
از ناله مجنون شد پرشور بیابانها
گفتار جگر ریشان صائب نمکین باشد