غزل شمارهٔ ۸۷۰
خوش بر در میخانه نشستیم دگر بار
خوردیم می و توبه شکستیم دگر بار
ما توبه شکستیم ولی عهد درستی
با ساقی سرمست ببستیم دگر بار
با عاقل مخمور دگر کار نداریم
رستیم ز دردسر و مستیم گر بار
در خلوت زاهد بنشستیم دو روزی
المنةلله که برستیم دگر بار
ما اهل خدائیم و پرستیم خدا را
خود را به خدائی نپرستیم دگر بار
در دیدهٔ ما نقش خیالی است نظر کن
کان نقش خیالیست که بستیم دگر بار
ما را به لب جوی مجو زان که به مردی
چون سید از این جوی بجستیم دگر بار