غزل شمارهٔ ۶۲
با درد خستگانت درمان چه کار دارد؟
با وصل کشتگانت هجران چه کار دارد؟
با محنت فراقت راحت چه رخ نماید؟
با درد اشتیاقت درمان چه کار دارد؟
گر در دلم خیالت ناید، عجب نباشد
در دوزخ پر آتش رضوان چه کار دارد؟
سودای تو نگنجد اندر دلی که جان است
در خانهٔ طفیلی مهمان چه کار دارد؟
دل را خوش است با جان گر زآن توست، یارا
بیروی تو دل من با جان چه کار دارد؟
بر بوی وصلت، ای جان، دل بر در تو مانده است
ورنه فتاده در خاک چندان چه کار دارد؟
با عشق توست جان را صد سر سر نهفته
لیکن دل عراقی با جان چه کار دارد؟