غزل شمارهٔ ۱۷۶۹
مرا که پرده چشم و حجاب هر دو یکی است
قماش چهره او با نقاب هر دو یکی است
رسانده است به جایی غرور حسن ترا
که صبر پیش تو و اضطراب هر دو یکی است
ز دیدن تو شود دیده ها ستاره فشان
فروغ روی تو و آفتاب هر دو یکی است
به گوهری نرسد رشته اش ز بیتابی
دل رمیده و موج سراب هر دو یکی است
چو رخنه در دل سنگین یار ممکن نیست
چه خون ز دیده فشانی چه آب، هر دو یکی است
به مطلبی نرسد از ستاره سوختگی
مآب گریه من با کباب هر دو یکی است
نگاه تلخ و شکر خنده های شیرینش
به مشرب من عاشق شراب هر دو یکی است
گهی ستاره فشانم، گهی ستاره شمار
شب جدایی و روز حساب هر دو یکی است
چو از حیا نتوان از تو کام دل برداشت
چه در کنار درآیی چه خواب، هر دو یکی است
چو از حیا نتوان از تو کام دل برداشت
چه در کنار درآیی چه خواب، هر دو یکی است
به آبرو ز حیات ابد قناعت کنم
که طعم زندگی و طعم آب هر دو یکی است
ز علم، مقصد اصلی رسیدن است به عین
وگرنه پایه خشت و کتاب هر دو یکی است
چو راه عشق ندارد نهایتی صائب
اگر درنگ کنی ور شتاب، هر دو یکی است