شمارهٔ ۳۲۹
هر که شبها ز سر زانوی خود بالین کرد
غنچه سان جیب و بغل پرسخن رنگین کرد
زهر چشمش چه عجب گر به تبسم کم شد؟
به نمک تلخی بادام توان شیرین کرد
آه ازین عشق ستم پیشه که با چندین سعی
دهن تیشه فرهاد به خون شیرین کرد