غزل شمارهٔ ۶۹۱
چون یار ما تو باشی ز اغیار فارغیم
چون کار ما توئی ز همه کار فارغیم
از تو چه خرمیم غمی را مجال نیست
باشد چه غم غم تو ز غمخوار فارغیم
چون دوستدار ما توئی از دشمنان چه باک
چون هست لطف توز ستمکار فارغیم
چون مکرهای خیر تو هست از برای ما
از شر مکر حاسد و مکار فارغیم
در راه تو جهان کنیم امر اگر کنی
ورنه ز حرب و چالش و بیکار فارغیم
دلرا کباب خواهی جان نیز میدهیم
ور تو دهی شراب ز خمار فارغیم
باشی تو در نظر یکجا افکنیم چشم
در چشم ما چو هستی ز اغیار فارغیم
معنای تست هرچه درآید بچشم ما
زان روی ما ز صورت دیدار فارغیم
بسیار کردهایم گنه بر امید عفو
عفوت چه هست ز اندک و بسیار فارغیم
چون سیر گاه فیض بساتین حکمت است
از باغ و راغ و سبزه و گلزار فارغیم