غزل شمارهٔ ۱۱۶۹
هر که چون جوهر ز تیغ یار سر پیچیده است
تاروپود عمر را بر یکدگر پیچیده است
از نفس چون چشم می گردد دهان سرمه دار
بس که دود تلخ آهم در جگر پیچیده است
کیست در دامن کشد پای اقامت زیر چرخ؟
کوه در جایی که دامن بر کمر پیچیده است
رشته آه مرا در پرده شبهای تار
فکر زلفش چون گره بر یکدگر پیچیده است
ناله من در دل سنگین آن بیدادگر
خنده کبکی است در کوه و کمر پیچیده است
پرتو آن شمع از استغنا نمی افتد به خاک
از کجا این شعله ام بر بال وپر پیچیده است؟
رفت از سختی ز کف سر رشته تدبیر من
راههای راست در کوه و کمر پیچیده است
می فزاید در غریبی قدر ارباب کمال
پا به دامان صدف بیجا گهر پیچیده است
از ضعیفی گر چه صائب در نمی آید به چشم
عالمی را دست آن موی کمر پیچیده است