باز پیمان بست دل با دلبری پیمان گسل
سحر چشمش‌ چشم‌بند و بند زلفش‌ جان‌گسل
دوست کش‌،‌ بیگانه‌پرور، دیرجوش و زودرنج
سست‌پیمان،‌ سخت‌دل‌،‌ مشکل‌پسند،‌ آسان‌گسل
در نگاه تند چون قاتل ز مجرم جان‌ ستان
در عطای بوسه چون سیر از گرسنه نان‌گسل
لفظ آتشبار او یاس‌آور و امّیدسوز
نرگس بیمار او دردافکن و درمان‌گسل
غمزه‌اش در دلبری یغماگر و مردم‌فریب
طره‌اش‌ در کافری تقوی‌کش و ایمان‌گسل
دست‌ هجرش‌ فرش عیش‌ و صفحهٔ‌ شادی‌نورد
شور عشقش بیخ عمر و رشتهٔ عمران‌گسل
انبساط روح را با جوهر حرمان‌زدای
ارتباط وصل را با خنجر هجران‌گسل
لعل گوهربیز او گاه سخن مرجان‌فروش
مژهٔ خونریز او وقت غضب شریان‌گسل
نیست‌ دل ز ایران گسستن‌ خوش‌ ولی‌ ترسم «‌بهار»
دل ز ایران بگسلد زین فتنهٔ ایران‌گسل