غزل شمارهٔ ۱۰۸۹
آن که چاک سینه ام از غمزه بیباک اوست
خنده صبح قیامت یک گریبان چاک اوست
باده عشق از سبکروحی به ما آمیخته است
ورنه روی آسمان نیلی ز دست تاک اوست
برق می بوسد زمین خاکساران را ز دور
وقت آن کس خوش که تخمش در زمین پاک اوست
دام راه ما نگردد حلقه زلف مجاز
ما و صیادی که گردون حلقه فتراک اوست
مرگ می ترسد ز عاشق، ورنه در روی زمین
هر که را گیرند نام از سرکشان، در خاک اوست
آن که صائب نعل ما از شوق او در آتش است
خرده انجم سپند روی آتشناک اوست