غزل شمارهٔ ۳۷۴۴
شکفتگی ز می ناب تازگی دارد
نشاط در ره سیلاب تازگی دارد
درین زمانه که خون خوردن است بیدردی
شراب خوردن احباب تازگی دارد
درین بساط که آیینه خانه بر دوش است
گران رکابی سیماب تازگی دارد
به زخم من که ز الماس رو نمی تابد
نمک فشانی مهتاب تازگی دارد
تغافل تو به یک زخم کار عالم ساخت
ترحم از دل قصاب تازگی دارد
نظر به صبح بناگوش اوست موج سراب
اگرچه پرتو مهتاب تازگی دارد
میان تیره دلان دشمنی است رسم قدیم
نزاع آینه و آب تازگی دارد
ز پیچ و تاب من آن چشم شوخ دلگیرست
ز موج، شکوه گرداب تازگی دارد
غریب نیست ز سیل ایستادگی صائب
شکیب عاشق بیتاب تازگی دارد