غزل شمارهٔ ۱۰۴۱
از خسیسان منت احسان کشیدن مشکل است
ناز ماه مصر از اخوان کشیدن مشکل است
از ته دیوار آسان بیرون آمدن
دامن از دست گرانجانان کشیدن مشکل است
زان لب میگون چه حاصل چون امید بوسه نیست؟
ناز خشک از چشمه حیوان کشیدن مشکل است
درد بی درمان به مرگ تلخ شیرین می شود
از طبیبان منت درمان کشیدن مشکل است
نیست محرومی به دل در پله دوری گران
در ته یک پیرهن هجران کشیدن مشکل است
از پریشانی دل از هم گر بریزد گو بریز
منت شیرازه احسان کشیدن مشکل است
دم برآوردن بود بی یاد حق بر دل گران
دلو خالی از چه کنعان کشیدن مشکل است
دل به آسانی ز مژگان بتان نتوان گرفت
طعمه از سرپنجه شیران کشیدن مشکل است
بی تواضع نیست ممکن سرفرازی یافتن
سوی خود این گوی بی چوگان کشیدن مشکل است
من گرفتم شد قیامت در صف آرایی علم
صف برابر با صف مژگان کشیدن مشکل است
آب از آهن می توان کردن به آسانی جدا
از دل خونگرم ما پیکان کشیدن مشکل است
می توان از سست پیوندان به آسانی برید
در جوانی از دهن دندان کشیدن مشکل است
برق را خاشاک در زنجیر نتواند کشید
دامن عمر سبک جولان کشیدن مشکل است
می توان چون غنچه صائب خون دل در پرده خورد
باده گلرنگ را پنهان کشیدن مشکل است